اشعار زیبا از نظامی
يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ب.ظ
- خوشا روزگارا که دارد کسی
- که بازار حرصش نباشد بسی
- به قدر بسندش یساری بود
- کند کاری ار مرد کاری بود
- جهان میگذارد به خوشخوارگی
- به اندازه دارد تک بارگی
- نه بذلی که طوفان برآرد ز مال
- نه صرفی که سختی درآرد به حال
- همه سختی از بستگی لازمست
- چو در بشکنی خانه پر هیزم است
- چنان زی کزان زیستن سالیان
- تو را سود و کس را نباشد زیان
- به هنگام سختی مشو ناامید
- کز ابر سیه بارد آب سپید
- در چارهسازی به خود در مبند
- که بسیار تلخی بود سودمند
- نفس به کز امید یاری دهد
- که ایزد خود امیدواری دهد
- به هر مدتی گردش روزگار
- ز طرزی دگر خواهد آموزگار
- سرآهنگ پیشینه کج رو کند
- نوائی دگر در جهان نو کند
- به بازی درآید چو بازیگری
- ز پرده برون آورد پیکری
- بدان پیکر از راه افسونگری
- کند مدتی خلق را دلبری
- چو پیری در آن پیکر آرد شکست
- جوان پیکری دیگر آرد بدست
- بدینگونه بر نو خطان سخن
- کند تازه پیرایههای کهن
- زمان تا زمان خامهی نخل بند
- سر نخل دیگر برآرد بلند
- دلا تا بزرگی نیاری به دست
- به جای بزرگان نشاید نشست
- بزرگیت باید در این دسترس
- به یاد بزرگان برآور نفس
- سخن تا نپرسند لب بسته دار
- گهر نشکنی تیشه آهستهدار
- نپرسیده هر کو سخن یاد کرد
- همه گفته خویش را باد کرد
- به بی دیده نتوان نمودن چراغ
- که جز دیده را دل نخواهد به باغ
- سخن گفتن آنگه بود سودمند
- کز آن گفتن آوازه گردد بلند…
- فلک جز عشق محرابی ندارد
- جهان بیخاک عشق آبی ندارد
- غلام عشق شو کاندیشه این است
- همه صاحب دلان را پیشه این است
- اگر بیعشق بودی جان عالم
- که بودی زنده در دوران عالم
- کسی کز عشق خالی شد فسردست
- کرش صد جان بود بیعشق مردست
- نروید تخم کس بیدانه عشق
- کس ایمن نیست جز در خانه عشق
- ز سوز عشق بهتر در جهان چیست
- که بی او گل نخندید ابر نگریست
- شنیدم عاشقی را بود مستی
- و از آنجا خاست اول بتپرستی
- اگر عشق اوفتد در سینه سنگ
- به معشوقی زند در گوهری چنگ
- که مغناطیس اگر عاشق نبودی
- بدان شوق آهنی را چون ربودی
- و گر عشقی نبودی بر گذرگاه
- نبودی کهربا جوینده کاه
- بسی سنگ و بسی گوهر بجایند
- نه آهن را نه که را میربایند
- هران جوهر که هستند از عدد بیش
- همه دارند میل مرکز خویش
- در عشق چه جای بیم تیغ است
- تیغ از سر عاشقان دریغ است
- عاشق ز نهیب جان نترسد
- جانان طلب از جهان نترسد…
- بیا ساقی آن می نشان ده مرا
- از آن داروی بیهشان ده مرا
- بدان داروی تلخ بیهش کنم
- مگر خویشتن را فراموش کنم
- بیا ساقی از سر بنه خواب را
- می ناب ده عاشق ناب را
- میی گو چو آب زلال آمده است
- بهر چار مذهب حلال آمده است
- آن پیر خری که میکشد بار
- تا جانش هست میکند کار
- آسودگی آنگهی پذیرد
- کز زیستن چنین بمیرد …
- کبکی به دهن گرفت موری
- میکرد بر آن ضعیف زوری
- زد قهقهه مور بیکرانی
- کی کبک تو این چنین ندانی
- شد کبک دری ز قهقهه سست
- کاین پیشه من نه پیشه تست
- چون قهقهه کرد کبک حالی
- منقار زمور کرد خالی
- هر قهقهه کاین چنین زند مرد
- شک نه که شکوه ازو شود فرد
- خنده که نه در مقام خویش است
- در خورد هزار گریه بیش است…
- خدایا چون گل ما را سرشتی
- وثیقت نامهای بر ما نوشتی
- چو ما با ضعف خود دربند آنیم
- که بگزاریم خدمت تا توانیم
- تو با چندان عنایتها که داری
- ضعیفان را کجا ضایع گذاری
- بدین امیدهای شاخ در شاخ
- کرمهای تو ما را کرد گستاخ
- و گرنه ما کدامین خاک باشیم
- که از دیوار تو رنگی تراشیم
- بیامرز از عطای خویش ما را
- کرامت کن لقای خویش ما را
- من آن خاکم که مغزم دانه تست
- بدین شمعی دلم پروانه تست
- توئی کاول ز خاکم آفریدی
- به فضلم زافرینش بر گزیدی
- چو روی افروختی چشمم برافروز
- چو نعمت دادیم شکرم در آموز
- بزرگا بزرگی دها بی کسم
- توئی یاوری بخش و یاری رسم
- نیاوردم از خانه چیزی نخست
- تو دادی همه چیز من چیز توست
- عقوبت مکن عذر خواه آمدم
- به درگاه تو روسیاه آمدم
- سیاه مرا همه تو گردان سپید
- مگردانم از درگهت ناامید
- سرشت مرا که آفریدی ز خاک
- سرشته تو کردی به ناپاک و پاک
- خداوند مائی و ما بندهایم
- به نیروی تو یک به یک زندهایم
- هر آنچ آفریده است بیننده را
- نشان میدهند آفریننده را
- ۹۴/۰۲/۱۳