ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺳﺮ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﻗﺎﺟﺎﺭﯾﻪ ﺁﻏﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺧﺎﻥ ﻗﺎﺟﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ 12 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﻋﯿﺪ ﻭ ﺳﻼﻡ ﻧﻮﺭﻭﺯﯼ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﻌﺮﺍ ﻗﺼﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﻣﺪﺡ ﻭﯼ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺻَﻠﻪ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺑﺎ ﮐﺘﮏ ﻭ ﭘﺲ ﮔﺮﺩﻧﯽ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ .
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻤﯽ ﻗﺮﻋﻪ ﻣﺪﯾﺤﻪ ﺳﺮﺍیی ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺧﻼﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻌﺮﺍ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺳﺮﻭﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﮐﺮﺩ :
ﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﺗﻮ ﺭﺍ ،ﮐﻪ ﻭﺻﻒ ﻋﺎﻟﯿﺖ ﮐﻨﻢ
ﻧﻪ ﻓﻬﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ،ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺎﻟﯿﺖ ﮐﻨﻢ
ﻧﻪ ﺭﯾﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ،ﮐﻪ ﺭﯾﺸﺨﻨﺪﺕ ﺳﺎﺯﻡ
ﻧﻪ ﺧﺎﯾﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ،ﮐﻪ ﺧﺎﯾﻪ ﻣﺎﻟﯿﺖ ﮐﻨﻢ
آغامحمدخان ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ بر لبانش ظاهر شد ﮐﻪ هیچ وﻗﺖ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﻥش ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
"ﺣﺮﻑ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ، ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺯﺩ. ﺍﮔﺮ ﺗﻌﺮﯾﻔﻢ ﻧﮑﺮﺩ ،ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺍﻡ ﻧﯿﺰ ﻧﻨﻤﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﺎﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺁﮔﺎﻩ هستم.
مردم روستای تاج اباد از توابع شهرستان ریگان از نبود آب آشامیدنی بهداشتی رنج می برند و آب مصرفی خود را از موتور پمپ های کشاورزی تهیه می کنند .
روستای تاج آباد در ۱۲ کیلومتری مرکز شهرستان ریگان واقع شده ، دارای ۲۵خانوار با جمعیتی بالغ بر ۱۳۰نفر است که مردم آن در طول شبانه روز باید مصافت ۱ کیلومتری را طی و از موتور آب کشاوزی جهت خوردن و شستشوی ظروف و لباس تهیه کنند .
ه مناسبت هفته معلم به سراغ خانواده اللهآبادی در روستای میرآباد از توابع شهرستان ریگان رفتیم که پدر خانواده با دست و رنج کشاورزی ۱۲ فرزند تربیت کرده است که ۱۰ فرزند وی معلم، یکی از آنها پزشک و دیگری دانشجو است.
عباس اللهآبادی پدر خانواده اظهار کرد: ۸۰ سال سن دارم و ۱۰ فرزندم معلم شدهاند و خدا را شاکرم که توانستهام فرزندان را وارد جامعه کنم تا خدمتی به مردم خود انجام دهند.
وی گفت: به فرزندانم گفتهام من بیسواد هستم، شما درس بخوانید از من زحمت و کار و تلاش و از شما درس خواندن که به آرزویم رسیدم.
مرتضی اللهآبادی نخستین فرزند معلم این خانواده اظهار کرد: با توجه به اینکه مشکلات را در زمینه آموزشی از نزدیک مشاهده کردم، تصمیم گرفتم وارد شغل معلمی شوم تا بتوانم خدمتی را به مردم منطقه ارائه کنم.
الله آبادی ادامه داد: به خواهران و برادران خود هم توصیه کردم که با درس خواندن این شغل را انتخاب کنند و آنها در کار خود موفق هستند.
زوج جوان ریگانی در اقدامی قابل تحسین آغاز زندگی مشترکشان را به شکلی متفاوت در مسجد جامع این شهرستان جشن گرفتند.
حجت الاسلام علی رنجبر ماهانی امام جمعه و معاون فرماندار شهرستان ریگان در مراسم حضور داشتند.
محمد جواد ابولی داماد این مراسم هدف از برگزاری چنین جشنی را ترویج ازدواج آسان عنوان کرد و افزود: ما با برگزاری این مراسم قصد داشتیم تا به همه جوانانی که در شرف ازدواج هستند بگوییم برای آغاز زندگی مشترک حتماً نباید هزینههای سرسامآوری را تحمل کنند و یا در تالارها و باغ های آنچنانی جشن بگیرند ،میتوان با برنامهریزی و تصمیم درست جشن ازدواج خود را در مساجد برگزار کنند.
خطیب جمعه ریگان در این مراسم اظهار کرد: مساجد ما نباید مختص مجالس سوگواری باشد و باید لحضات شرین زندگی را در مساجدآغاز کنیم.
وی با انتقاد از تشریفات و تجملگرایی در امر ازدواج گفت: در روایات اسلامی بر جاری شدن صیغه عقد و ازدواج در مسجد تاکید شده تا سادگی ازدواج رعایت شود.
کچل کُن...
برو بالا شهر...
همه فکر میکنن مُد ِ ...!
برو وسط ِ شهر...
فکر میکنن سربازی...
"بیا" پایین شهر...
همه فکر میکنن زندان بودی...!!!
این همه اختلاف...
فقط در شعاع ِ بیست کیلومتر.....!
یارو درحال عبور از گذری،ناخواسته پایش را بر روی قورباغه ای گذاشت.قورباغه با صدای آهسته ای گفت؛قووررررر
یارو از صدای قورباغه مسرور گشت ودوباره پایش را بر روی قورباغه گذاشت.قورباغه دوباره با صدای آهسته ای گفت؛قووووررررر.
یارو باز مسرور گشت وبرای بار سوم پایش را بر روی قورباغه گذاشت فشار داد.ایندفعه قورباغه باذن خدا به حرف آمد و گفت؛
قووررررروووووومساق .. نکن درد داره خووو!!!
آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
گو میخ مزن که خیمه میباید کند
گو رخت منه که بار میباید بست / سعدی
شعر خیلی زیبا از خداوندگار سخن سعدی شیرازی در باره عشق ومحبت. خواهش می کنم این شعر را تا آخر حتما با دقت بخوانید آنوقت با این شعرهای سفید وزرد که امروز گفته می شود مقایسه کنید تفاوت پختگی در سخن سرایی را بیبینید
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی*
نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه با زیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا ،
پر وپا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
بشبهای سکوت کاروان تیره بختیها...
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی ،
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه گرفتـن
هـمـه سالــه از پـی حـج، سفــر حجـاز کـردن
زمدینــه تا بـه کعبــه، سـر و پـا بـرهنــه رفتـن
دو لـب از بـرای لبیکــ بـه گفتــه بـاز کـردن
شب جمعـه هـا نخفتـن ، به خــدای راز گفتـن
ز وجــود بـی نیــازش، طلـب نیـــاز کــردن
به مساجـد و معابـد، همه اعتکاف کردن
ز ملاهـی و مناهی، همـه احتـراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی وجلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه وگه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
زمبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را، ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی ، در بسته باز کردن...
شیخ بهایی
باغ خندان ز گل خندان است
خنده آئین خردمندان است
خنده هر چند که از جد دور است
جد پیوسته نه از مقدور است
دل شود رنجه زجد شام و صباح
میکند اصلاح مزاجش به مزاح
جد بود پا به سفر فرسودن
هزل یک لحظه به راه آسودن
لیک نه که از دود دروغ
برد از چهره ی قدر تو فروغ
تخم کین در دل دانا کارد
خیو خجلت به جبین ها آرد
شو زفیاض خرد تلقین جوی
راست گو لیک خوش و شیرین گو
هیچ جامعه ای
فراتر از
اندیشه های معلمانش
رشد نخواهد کرد
نیمکت های چوبی مدرسه پله هایی هستند
میان دو بی نهایت کاملا
متضاد
«نیمکت های چوبی کلاس ها»،
بیشتر از «درختان باغ های کاخ ها »،
«میوه» می دهند،
من این معجزه رابه چشم خویش دیده ام. ...
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!
«فاضل نظری»
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته با شکل مهیبی سر و بر را
گفتا که: «منم مرگ و اگر خواهی زنهار
باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را
یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار
یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را
یا خود ز می ناب کشی یک دو سه ساغر
تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را
لرزید ازین بیم جوان بر خود و جا داشت
کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را
گفتا: «پدر و خواهر من هر دو عزیزند
هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را
لیکن چون به می دفع شر از خویش توان کرد
می نوشم و با وی بکنم چاره ی شر را»
جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی
هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را
ای کاش شود خشک بن تاک خداوند
زین مایه ی شر حفظ کند نوع بشر را
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
زجان محبوب تر دارش که دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش زسر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش به در بیچاره مادر
وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر
نبیند هیچکس زحمت به دنیا
زمادربیشتر بیچاره مادر
تمام حا صلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر
درباره 12 اردیبهشت ، روز معلم و سالروز ترور استاد شهید مرتضی مطهری طی 36 سال گذشته بسیار گفته و نوشته شده اما برخی نکات ناگفته یا کمتر گفته شده ای هم وجود دارد که این نوشته به آنها می پردازد:
ای معلم نام و هم یادت به خیر/یاد درس آب و بابایت به خیر
اولین روز دبستان باز گرد
کودکی های شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم
پا کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از اه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
هم کلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود تفریحی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقهارا خط بزن
خداوند متعال را شاکرم که شغلی به من عنایت کرد که گرچه حقوق مادی درستی ندارد اما به خاطر شرافت و ارزش معنوی اش حد و اندازه ای بی انتها دارد .شغل شریف معلمی.
روز معلم بر تمام معلمان دنیا گرامی باد.
آبراهام لینکن به معلم پسر خود نامه جالبی نوشته است که قسمتی از آن چنین است:
او باید دریابد که همه انسان ها عادل و همه آن ها راستگو نیستند.
اما به پسرم یاد بدهید که در ازای هر انسان حیله گر، انسان های صادق و درستکار نیز وجود دارند.
به او بیاموزید که در ازای هر سیاستمدار خود خواه، رهبری مدبر و کوشا نیز وجود دارد.
به او یادآور شوید که در ازای هر دشمن نیز دوستی وجود دارد.
به او بیاموزید که اگر با کار و تلاش خود یک دلار به دست آورد، بهتر از این است که اتفاقی پنج دلار روی زمین پیدا کند.
به او یاد بدهید که از شکست ها درس بیاموزید، از پیروزی ها لذت ببرید و به خاطر گذشته افسوس نخورد.
به او بگویید که کتاب می تواند چه نقش مهمی در زندگی او ایفا کند.
به او تفکر عمیق یاد آور شوید و این که پرندگان در حال پرواز در آسمان بنگرد، به گل های باغچه، به تلاش زنبورها و ... .
به پسرم یاد بدهید مردود شدن در یک امتحان بسیار بهتر از تقلب کردن است.
همچنین با انسان های آرام به آرامی و با سرکش ها با سرکشی برخورد نماید.
به او بگویید که به اصول و عقایدش پایبند باشد، حتی اگر همه با او مخالف کنند. . این که سخن همه را بشنود...